کاش میتوانستم به تو بگویم که من نسیم پیچیده در شاخسار آرزوی توام
همان نسیمی که دست نوازش به گونه های تو می کشد تا زمینه لبخندت مهیا شود
کاش باور کنی که من تمام ثانیه ها را به انتظار باز شدن این پنجره می گذرانم
و همین روزنه کوچک اما رو به مهر تو دلباز وعده گاه من است تا کنار تنهایی تو بنشینم
دست بگشایم و بگویم...
پروردگارا به من بیاموز که چون تو به دلها راه داشته باشم
به من بیاموز که چون تو ببخشم و خرسند باشم
و بیاموز که به داشته هایم غره نگیرم
و به نداشته هایم دلتنگ!
خدایا! به من توانی ده که با تو بگشایم این طلسم جانسوز تنهایی را که تو زیباترین و باصفاترین پناهگاه منی...
"دوستت دارم"
ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بر بستر خویش دارد . ارد بزرگ
اتلاف وقت ، خودکشی واقعی است. یونگ
زیبائی که با فضیلت توام نباشد، گل بی عطر وبوئی را ماند. ویکتورهوگو
با رسیدن به نقطه هدف ، هدف دیگری آغاز می شود. جان دیوئی
ارزش سختی های روزگار را باید دانست ، آنها آمده اند تا ما را نیرومندتر سازند . ارد بزرگ
آنانکه گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرار آنند . سانتایانا
بزرگی و تنها ، و آبی و در اوج . آسمانی انگار . آندرومدا
برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه راه های نارفته است . ارد بزرگ
دنیا از آن کسانی است که حرارت و انرژی دارند. ناپلئون
بشریت به ظاهر نیست ، به باطن است. تولستوی
مردانگی تنها به مرد بودن نیست ؛ به همت و گذشت است. هگل
شادی و امید روان آدمی را می پرورد گر چه تن رنجور و زخمی باشد . ارد بزرگ
تواضع بیجا ، آخرین حد تکبر است. لابرویر
هرگاه کسی که نیکی می کند ، با نتیجه آن خود را مشغول نسازد، آنوقت حس غضب و خود خواهی در قلب او خاموش می شود. بودا
آرمان را نباید فراموش ساخت اما می توان هر دم ، به روشی بهتر برای رسیدن به آن اندیشید . ارد بزرگ
قابلیت انعطاف ، باعث می شود که نظرات تازه ای پیدا کنید و به نتایج تازه تری برسید. آنتونی رابینز
کارتان را با عشق انجام دهید با شکر و قدردانی تمام به سر کار بروید و با عشق و شور تمام به آن دل بدهید . این یگانه شغل و تنها وظیفه اصلی شما بر روی زمین است . اینکه عشق بورزید . می توانید آن را هر زمان یا در هر کجا نیز انجام دهید. هرگاه خود را با تمامی وجود وقف لحظه لحظه ی شغل ، کار و نیز زندگی تان کنید . آن گاه موفقیت و دستیابی واقعی را تجربه خواهید کرد و رضایت و اقناع حقیقی را احساس خواهید نمود . باربارا دی آنجلیس
کسی که می خواهد درو کند ، باید بکارد. مثل آلمانی
انسان دانا به جای آنکه در انتظار رسیدن فرصت خوب در زندگی باشد، خود آنرا به وجود می آورد. فرانسیس بیکن
باید خود را مقید کنیم که از اشتباههای خود پند بگیریم، نه اینکه به خود بپیچیم و خویشتن را ملامت کنیم . آنتونی رابینز
آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند هدفمندی ، پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست . ارد بزرگ
آنان که از خود عشق ساطع می کنند ، با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند دیگران را به سمت خود می کشانند . باربارا دی آنجلیس
شکر گزاری نه تنها بزرگترین فضیلت است ، بلکه منشاء سایر نیکی ها نیز هست. سیسرو
گر یکی از مشتاقان کتاب هستید بزرگترین خوشبختی جهان را دارا هستید. ژول کاراوتی
برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. ارد بزرگ
حافظه خوب ، حافظه ای است که بداند چگونه امور بی اهمیت را فراموش کند. کلیفتون فادیمن
بزرگترین فن زندگی استفاده از فرصت های بی نظیری است که بر ما می گذرد. سالوبیل
پنج داستان کوتاه
مردی در کنار رودخانهای ایستاده بود.
ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است.
فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد!
اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانهای مردم را یکی یکی به رودخانه میانداخت...!
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
سخن روز : تو ارباب سخنانی هستی که نگفتهای،ولی حرفهایی که زدهای ارباب تو هستند.